خیلی نزدیک بود

ساخت وبلاگ
تقریبا سه ماه میشه که اینجام و هر ماهش با یه جور مریضی سوپرایز شدم :)) سخت ترین بخشش قایم کردن این قضیه از خانواده س.به هرحال نگران میشن اگه بفهمن. اولین ماه درست قبل از اولین امتحان میانترمم سرما خوردم.همین باعث شد گند بزنم اون امتحانو.ماه دوم درد شدید کلیه و سوزش ادرار داشتم.طبق معمول فکر میکردم از سنگ کلیه مه و این قبل از دومین میانترمم اتفاق افتاد :))) با این حال نمره ی این یکی خیلی خوب شد.این درد انقدر ادامه پیدا کرد که یه شب مجبور شدم برم بیمارستان.واقعا یکی از بدترین شبام اینجا بود. بهم سرم زدن، ازمایش گرفتن و حتی سونوگرافی هم انجام دادم ولی هیچ مشکلی نبود.تا اینکه بالاخره با دکتر شخصی خودم یه قرار ملاقات گذاشتم .این اولین باری بود که میدیدمش. یه اقای مسن و بسیار باتجربه بود.خدا رو شکر انگلیسی هم میتونست صحبت کنه.بهم گفت یه جور عفونته و برام انتی بیوتیک نوشت.منم از اولین روز بعد مصرف دارو حالم بهتر شد.البته داستان اینجا تموم نشد و من دوباره سرما خوردم و الان دیگه فقطیکم دماغم فین فین میکنه :)))))ازاینا که بگذریم دهنم داره با این حجم از درس خوندن سرویس میشه!به معنای واقعی هیچ کار خاصی جز درس خوندن نمیشه انجام داد.اگرم زمان اضافه ای باشه صرف غذا پختن و نظافت و خرید میشه.واقعا دوست دارم بدونم اینایی که میرن خارج و صبح تا شب پارتی میکنن رازشون چیه.اینجا تنها استراحتمون اینه که بعضی وقتا بریم باشگاه یا فیلم ببینیم.امیدوارم این دوسال به بهترین شکل بگذره که بعدش اصل ماجرا شروع میشه. خیلی نزدیک بود...ادامه مطلب
ما را در سایت خیلی نزدیک بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-daily بازدید : 14 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:36

این هفته دوستاش رسیدن اینجا.فکر میکنم جزو آخرین نفرایی بودن که تونستن ویزا بگیرن.نگاهشون و ذوقشون برام خیلی جالب بود.یاد اون سکانسی از سریال the handmaide's tale (اسپویل) افتادم کهمویرا تونست از کشور فرار کنه و به کانادا برسه. نگاه عجیبی داشت.انگار زندگی که حق مسلمش بود رو باور نمیکرد.همچین نگاهی داشتن.ذوق برای استفاده نکردن از فلفل شکن.ذوق برای خوردن غذاها و نوشیدنی هایی که میخواستن.منم عین این ذوقا رو تجربه کردم.البته این حسا زیاد با آدم نمیمونن. خیلی زود عادی میشن.و تو میمونی و جایی که هیچ حس تعلقی بهش نداری.میگن بعد از مهاجرت سمت آهنگای غمگین نرین.و من هر وقت فرصت کنم میرم سراغ آهنگ هجرت گوگوش.بیشترین دلتنگیم برای مامان بابامه.و دوری ازشون خیلی بهم عذاب وجدان میده. میترسم اتفاقی براشون بیوفته.اگر حضورش نبود به احتمال زیاد برمیگشتم.* نمره ی امتحان قبلیم اومد. ترکوندمش. شایعات میگن بالاترین نمره رو آوردم. خیلی نزدیک بود...ادامه مطلب
ما را در سایت خیلی نزدیک بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-daily بازدید : 13 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:36

دختر ایرونی وصله ی تنم گل لاله ی خاک میهنمکل مسیرو تا فرودگاه امام داشتم به این اهنگ گوش میکردمو‌هرچی بیشتر میگذشت بیشتر این کلمات تو ذهنم پخش میشدن:وطن،خانواده،میهن،دوستا، ایران ایران ایران ایرانمن هیچوقت ادم وطن پرستی حساب نمیشدمو هیچ تعصب خاصی هم نسبت به کشورم‌ نداشتمولی بعضی اهنگا عجیب اون حس و افتخار ایرانی بودنو بهت منتقل میکنن(خواننده تاکید میکنه که دختر ایرونی یه چیز دیگه س و انقدر ازش تعریف میکنه که باعث شه به ایرانی بودنت افتخار کنی)شاید واسه خیلیا اهنگ مزخرفی به عنوان خداحافظی با وطن به حساب بیاد. شاید(قطعا) اهنگ وطن داریوش گزینه ی خیلی بهتری میشد. ولی خب این قفلی اون روزم بود.تو‌ همین حین داشتم سعی میکردم اخرین تصاویر از وطنی که چیزی جز استرس برام نداشت ثبت کنم…—————-بعدا نوشت:تو‌ مدتی که از اومدنم‌ گذشته تقریبا هر روزش مثل یه هفته پر از اتفاق بوده. رفتن به دانشگاه، ادمای جدید، کارای اداری، پیدا کردن خونه، رفتن سر کلاس و نفهمیدن درسا. همه و همه پر از استرس و حس نگرانی بودن. شخصا احساس میکنم شروع دلگیری داشتم. نسبت به بقیه وقتی مقایسه میکنم انگار اونی که بیشتر از همه حس غربت داره منم. نمیگم دلم برای شهرم‌ تنگ شده. بیشترین چیزی که اذیتم‌ میکنه اینه که همه چیز متفاوته. ادما، صداها، خونه ها، زبان ها، خیابونا، کوچه ها و...این همه تغییرو‌ هنوز‌ نتونستم هضم‌ کنم.--------------دیروز بعد از ۱۰ روز بدترین روزو تو این مدت داشتم. جوری گریه میکردم که انگار دارم میمیرم. این مدت خونه ی یکی از فامیلاشون مونده بودیم. یه زن و شوهر خیلی مهربون و باحال که بهمون جا دادن تا خونه ی دائم پیدا کنیم. و همین ۱۰ شب کافی بود تا شدت وابستگیم بیشتر شه.البته الان که فکر میکنم شاید اینطوری بهتر ب خیلی نزدیک بود...ادامه مطلب
ما را در سایت خیلی نزدیک بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-daily بازدید : 17 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 14:01

از اخرین نوشته م تا الان تقریبا همه چیز تغییر کرده.از هم خونه شدنمون بگیر تا عادت کردن به تغییرات جدید.واقعا بهترین و قشنگ ترین تصمیمی بود که گرفتیم.خدایا شکرت.البته بعضی روزا پیش میاد که حس دلتنگی شدید داشته باشم.دوری از‌ پدرو مادرم واقعا اذیت کننده میشه بعضی وقتا.و الان بیشتر از همیشه قدرشونو میدونم.استقلال خیلی سخته. خودتی که باید خرید کنی، ظرف بشوری، غذا بپزی، لباس بشوری و با اینهمه مشغله درساتم بخونی.امروز دومین امتحان میانترمو‌ دادم و اگه خدا بخواد پاس میشم.هفته ی واقعا سختی بود. کل هفته داشتم واسه این امتحان میخوندم وعملا هیییچ تفریحی نداشتم.البته تازه باشگاه ثبت نام کردیم. از عجابشم حمومشه که هیچ پرایوسی نداره :))) البته واسه خانوما جداست ولی بازم!!حتی لحظه که وارد باشگاه شدیم تا چشم کار میکرد پسر بود.خیلی حس معذب کننده ای داشتم ولی بعد یه مدت عادت کردم. خیلی نزدیک بود...ادامه مطلب
ما را در سایت خیلی نزدیک بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-daily بازدید : 17 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 14:01

دختر ایرونی وصله ی تنم گل لاله ی خاک میهنمکل مسیرو تا فرودگاه امام داشتم به این اهنگ گوش میکردمو‌هرچی بیشتر میگذشت بیشتر این کلمات تو ذهنم پخش میشدن:وطن،خانواده،میهن،دوستا، ایران ایران ایران ایرانمن هیچوقت ادم وطن پرستی حساب نمیشدمو هیچ تعصب خاصی هم نسبت به کشورم‌ نداشتمولی بعضی اهنگا عجیب اون حس و افتخار ایرانی بودنو بهت منتقل میکنن(خواننده تاکید میکنه که دختر ایرونی یه چیز دیگه س و انقدر ازش تعریف میکنه که باعث شه به ایرانی بودنت افتخار کنی)شاید واسه خیلیا اهنگ مزخرفی به عنوان خداحافظی با وطن به حساب بیاد. شاید(قطعا) اهنگ وطن داریوش گزینه ی خیلی بهتری میشد. ولی خب این قفلی اون روزم بود.تو‌ همین حین داشتم سعی میکردم اخرین تصاویر از وطنی که چیزی جز استرس برام نداشت ثبت کنم…—————-بعدا نوشت:تو‌ مدتی که از اومدنم‌ گذشته تقریبا هر روزش مثل یه هفته پر از اتفاق بوده. رفتن به دانشگاه، ادمای جدید، کارای اداری، پیدا کردن خونه، رفتن سر کلاس و نفهمیدن درسا. همه و همه پر از استرس و حس نگرانی بودن. شخصا احساس میکنم شروع دلگیری داشتم. نسبت به بقیه وقتی مقایسه میکنم انگار اونی که بیشتر از همه حس غربت داره منم. نمیگم دلم برای شهرم‌ تنگ شده. بیشترین چیزی که اذیتم‌ میکنه اینه که همه چیز متفاوته. ادما، صداها، خونه ها، زبان ها، خیابونا، کوچه ها و...این همه تغییرو‌ هنوز‌ نتونستم هضم‌ کنم.--------------دیروز بعد از ۱۰ روز بدترین روزو تو این مدت داشتم. جوری گریه میکردم که انگار دارم میمیرم. این مدت خونه ی یکی از فامیلاشون مونده بودیم. یه زن و شوهر خیلی مهربون و باحال که بهمون جا دادن تا خونه ی دائم پیدا کنیم. و همین ۱۰ شب کافی بود تا شدت وابستگیم بیشتر شه.البته الان که فکر میکنم شاید اینطوری بهتر ب خیلی نزدیک بود...ادامه مطلب
ما را در سایت خیلی نزدیک بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-daily بازدید : 12 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 15:28

تو 3-4 روز اخیر یکم اذیتم.زندگی مثل همیشه چالشای خودشو داره ولی این سری جنگ من جنگ درونیه.من سال هاست که OCD و نشخوار ذهنی اذیتم میکنه.آخرین باری که انقدر اذیت بودم پیش روانشناس میرفتم و البته قرصم میخوردم.ولی الان خیلی وقته قرصو گذاشتم کنار و متاسفانه حالا کهاین حالتام برگشته یکم سردرگم شدم.البته نوشتن واقعا کمک میکنه به ادم ولی الان موقتیه.به محض اینکه بیکار بشم دوباره افکار مزاحمم خودشونو نشون میدن.بارها بهشون میگم برن گم شن و بذارن یکم تمرکز کنم ولی نمیرن.باید هر لحظه به خودم یادآوری کنم که اینا فقط توی سرم دارن اتفاق میوفتنو تو دنیای واقعی خبری از این چیزا نیست.حالیش نمیشه که.جدال بین گذشته و آینده نمیذاره از حال لذت ببرم.و الان اگر هر راه حل مفیدی واسه بهتر شدن حالم وجود داشته به شدت ازش استقبال میکنم. خیلی نزدیک بود...ادامه مطلب
ما را در سایت خیلی نزدیک بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-daily بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 6 شهريور 1402 ساعت: 23:15

الان متوجه شدم از آخرین نوشته م خیلی میگذره.تو این مدت اتفاقای خیلی زیادی افتاد.کمردردم بالاخره خوب شد و ورزشو همچنان ادامه میدم,با بدبختی و البته شانس زیاد نوبت سفارت گرفتم,مدارکمو بهشون تحویل دادم,بلیط هواپیما گرفتم,و از همه مهم تر با آدمی آشنا شدم که به یکی از مهم ترین آدمای زندگیم تبدیل شده.واقعا خیلی جالبه که چطور وقتی انتظارشو نداری زندگیتو بهترین زمان بندی ممکن اونی که میخوای رو سر راهت قرار میده.راستش این حس انقدر عجیبه که احساس میکنم دوباره 16 سالم شده :))))خیلی با خودم کلنجار رفتم که اینا رو اینجا بنویسم یا نه.حقیقتا پیش خودمم خجالت میکشم از گفتن و فکر کردن به اینا :)))))من تا حالا با هیچ آدمی انقدر تفاهم و نقاط مشترک نداشتم.و چی بهتر از این که مقصد هردومون دقیقا یه جاست؟فقط مونده ویزاهامون برسه ♥ خیلی نزدیک بود...ادامه مطلب
ما را در سایت خیلی نزدیک بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-daily بازدید : 40 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 15:20

واقعا باورم نمیشه بعد از تقریبا یه هفته تلاش تونستم اسم وبلاگو پیدا کنم :)))همه پسووردو یادشون میره من نام کاربریو :)))در حدی ناامید شده بودم که فکر کردم وبلاگم کلا پاک شده و حتی یه جدیدم زدم!کلی حرف برای گفتن داشتم و احتمالا از این به بعد بیشتر بنویسم.خب از اینجا شروع کنیم که تقریبا بعد از دو ماه بالاخره از یکی از دانشگاه هایی کهمیخواستم پذیرش گرفتم. روزای به شدت پر استرسی رو پشت سر گذاشتم وعملا هیچ امیدی به آینده نداشتم.فشار روانی زیادی روم بود. البته هنوزم هست ولی یکم اروم شدم.مثل اینکه دردسر اصلی از زمان گرفتن وقت سفارت شروع میشه.ولی من دلم روشنه و فکر میکنم تا همینجا هم خیلی شانس آوردم و روزای قشنگی قراره پیش روم باشه.اگرم نشد فدای سرم به هر حال من همه ی تلاشمو کردم تو این مسیر و بقیه ش دست من نیست. خیلی نزدیک بود...ادامه مطلب
ما را در سایت خیلی نزدیک بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-daily بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:08

امروز بعد از 2 هفته بالاخره نوبت MRI به منم رسید.حالا جاهای دیگه زنگ میزدیم بیشتر از یه ماه بعد نوبت میدادن.نمیدونم این چه سیستمیه که یه نوبت دهی درست درمون ندارن.اینا به کنار چندتا دستگاه درست درمونم ندارن.نوبتم درواقع هفته ی پیش بود ولی زنگ زدن گفتن دستگاه خراب شده.ما هم باید فقط درد بکشیم تا نوبتمون شه.تازه 3 ساعتم خود بیمارستان معطل شدم. میگم جوابش کی میاد میگه 20 روز طول میکشه!!!خب مسخره ترجمه ی 10 تا مدرکی که دادم زودتر از این آماده میشه :)))خلاصه فقط عکسشو دادن و با همون رفتم پیش دکتر.اونم که قربونش برم تو این مدت هیچ دارویی چیزی نداده بود.فقط گفت اول باید بری MRI.اون قدیما دکترا با یه معاینه ی بالینی ته و توی مشکلات مردمو درمیاوردن.الان ولی اگه انواع آزمایش و دستگاه ها نباشه هیچ کاری نمیکنن.خلااااااصه برام 10 جلسه فیزیوتراپی نوشت.گفتم کمردرد داشتم؟ نه نگفتم.عکسو که دید گفت دوجا بیرون زدگی دیسک داری ولی خفیفه!!منم بعد از شنیدن کلمه ی خفیف کلی ذوق کردم که همچنان میتونم باشگاه برم.البته اون حرفی از ورزش نکردن نزد و منم چیزی نپرسیدم چون همشون زرتی میگن ورزش نکن. خیلی نزدیک بود...ادامه مطلب
ما را در سایت خیلی نزدیک بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-daily بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 14:08

تقریبا یه هفته ای میشه که نمره م اومده و با دیدنشهمه ی خستگی 5 ماه اخیر از بین رفت.7.5 شدممم ^___^L 7.5 R 8.5 w 6.5 S 7واقعا یکی از بهترین اتفاقایی بود که میتونست برام بیوفته.البته بگما من تو ماک رایتینگو 7 گرفتم ولی موضوعی که سر جلسهامتحان اصلی اومد خیلی مسخره بود. واسه همین 6.5 شدم -_-الان بیشتر دلم میخواد رو آلمان زوم کنم واسه اپلای ولیکشورای دیگه رو هم در نظر میگیرم.بلافاصله بعد از تموم شدن امتحان باشگاه و ورزش رو شروع کردمکلا سعی میکنم روحیه مو حفظ کنم.بخاطر شرایط موجود مثل خیلیای دیگه بعضی وقتا احساسافسردگی بهم دست میده.تنها کاری که ازم برمیاد اینه که تمرکزمو از دست ندم وکارامو مرحله به مرحله پیش ببرم.امروز رفتم دانشگاه برای گرفتن امضای توصیه نامه.استادام خیلی تحویلم گرفتن! اصصصلا انتظار نداشتم.خلاصه که امیدوارم به خیر بگذره. خیلی نزدیک بود...ادامه مطلب
ما را در سایت خیلی نزدیک بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : her-daily بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 2:38